مصاحبه و تدوین
محمد علیزاده
خاطرات
غلامرضا هدایتی شهیدانی
گردان حمزه، زیر نور منورها به صف و پشت سر هم منتظر دستور بودند. حس میکردم شاید آن بچهها را دیگر زنده نبینم. وقتی خاکریز رابه طرف خط ترک میکردند، نوجوانی بهطرف من آمد و گفت:« آقا، کلاه آهنیتو بهمن میدی؟»
به نظر شانزده - هفده ساله میآمد. سر بند بسته بود اما کلاه آهنی نداشت. به صورتش نگاه کردم و گفتم:« نه.»
و تا بهخودم بجنبم رفته بود. من هرطور بود تا یک ساعت دیگر به سنگر برمیگشتم اما آن رزمنده باید تا صبح زیر باران گلوله و ترکش دوام میآورد، با خودم گفتم:« خدایا عجب جایی آزمایشم کردی، اما نتونستم سربلند بیرون بیام.»
تاکنون برای این محصول نظری ثبت نگردیده است